۱۳۹۲ اسفند ۵, دوشنبه

کشیده‌های خوشبختی*

می‌خواستم درباره مدیریت ذهن و خلقیات بنویسم دیدم همه‌اش چرند محض است. شاید تلاش من برای خوشحالی بی‌تاثیر نبوده باشد، اما خب اصلن اصلن نمی‌شود بی‌خیال عوامل بیرونی، انگیزه‌ها و کشیده‌های خوشبختی شد که آدم را یک جور مستانه‌ای خوشحال می‌کنند.
خلاصه ماجرا این است که این روزها ذهن و خلقیاتم به دو بخش تقسیم شده است. یک بخش غالبی‌ش اصولن شاد و سرخوش است. آماده است تا بشکن نزده قر بدهد؛ وسط تحریریه حتی. یک بخش دیگر اما همچنان درگیر سر و کله زدن با مترو، ترافیک آخر سال، همکار، صاحبخانه، کفش سوراخ، اینترنت ناقص، معده دردناک، بچه دو ساله یخ‌زده‌ای که آدامس می‌فروشد، دل‌مشغولی‌های خاهرک، مهمانی‌ها و قرارهای کاری نرفته، بیکاری آن طرف سال و ... است.
خوب شاید بگویید این که طبیعی است. اما به نظر من خیلی طبیعی نیست. چرا؟ چون مرز این دو بخش ذهنم را با یک دیوار بتن بسته‌ام. پشت خط دارم دعوای کاری می‌کنم و توی دلم فحش می‌دهم، این طرف پای چت نشسته‌ام، قربان صدقه دوستی می‌روم و حض می‌کنم از تصویری که توی وایبر برام فرستاده. توی مهمانی نشسته‌ام، قرار کاری بیهوده کنسل می‌کنم و به ثانیه نکشیده قهقهه‌ام بالا می‌گیرد از جوک‌های بی‌مزه دوستانی که از بودن در کنارشان لذت می‌برم. توی خانه، توی اتاق خودم نشسته‌ام، در را بسته‌ام به زمین و زمان دارم فحش می‌دهم به خاطر ناهماهنگی این یکی کارم، با آن یکی کارم که نمی‌توانم اولویت‌بندی‌شان کنم، یک هو صدای خنده خاهرک و دوستش را می‌شنوم از اتاق خاهرک، دلم غنج می‌رود، بی‌طاقت و بی‌بهانه می‌روم خودم را جا می‌کنم بین حرف‌هاشان و سه تایی می‌خندیم.
شاید فکر کنید اختلال خلقی چیزی دارم! اما مطلقن این طور نیست. شاید بپرسید این حال و هوا بد است؟ مطلقن بد نیست، بی‌نظیر است. بهترین حال و هوای ممکن که می‌توانی داشته باشی توی این زندگی شلوغ و دودی و آلوده همینی است که من این روزها دارم.
*منظورم از کشیده‌های خوشبختی، همان کشیده‌های دل‌انگیز خیالی است که بی‌ آنکه انتظارش را داشته باشی، روی گونه‌ات فرود می‌آیند.