گاهی یک شوخی احمقانه و مثلا خندهدار میتواند شما را به عمق یک خاطره دردناک که مدتهای زیادی است توی حیاط خلوت مغزتان دفن کردهاید، پرت کند.
یک شوخی که همه هارهار به آن میخندند. تو حق اعتراضی برای خودت نمیبینی، چون هیچکس از اطرافیان توی آن خاطره با تو شریک نیستند، چه اگر شریک بودند اصلا همچین خاطرهای شکل نمیگرفت. همان وقت است که باید سرت را برگردانی، در چشمهایی کسی که ازت میپرسد "عاطی خوبی؟" خیره شوی، بگویی هوم، باقیش را در دلت بگویی(...چون تو هستی خوبم) و سیگاری بگیرانی.
چند دقیقه صبر کنی و بعد خیلی عادی به کسی که ازت پرسیده "عاطی خوبی؟" بگویی" "عزیزم بگو تمامش کنند."