۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

وقتی همه خواب بودیم... و یکی خووب نیود

* این پست به خاطر فلان بودن وی پی ان و هزار دلیل دیگر با کلی تاخیر پابلیش می شود. پس عموما، دیشبش، دیشب نیست.


دیشب داشتم به رفیقم می گفتم که توو این خوونه جدید احساس امنیت و راحتی نمی کنم
با اینکه دو سال قبل توو همین خیابون خوونه داشتم و زندگی کردم
اما الان یه جوریمه
بعد به نظر خودم تقصیر محیط و اینا نیست
بخاطر اینه که انگار همه بی تفاوت شدیم به هم
یکی رو تو خیابون سر بِبُرن، آب از آب تکوون نمی خوره
البته همه اینارو نگفتم
وخ نشد

اما هنوز نیم ساعت نگذشته بود که چند بار پشت هم صدای جیغِ یه خانومه اومد
بعد تا من خودم رو جم و جوور کردم و کله مو از پنجره بردم بیرون،
دیدم یه ماشینه با سرعت رد شد و رفت
نمی دونم این دو تا ماجرا به هم ربط داشت یا نه
فقط می دونم قبل از یکِ شب بود
و تنها واکنشی که دیدم یه سری کله بود که مثل خودم از پنجره اومد بیرون و زود برگشت توو
و البته یکی دو تا آقا تو کوچه
دیگه هیچی.

چند ثانیه بعدش من دل توو دلم نبود که چی شده و اوون خانومه در چه حاله
اما انگار همه کوچه و خیابون و کل تهران خواب بود راحت
نفسم تو حلقم گیر کرده بود و بغض و دماغ و همه چی قاطی شده بود
دلم می خواست سرمو از پنجره ببرم بیرون و هر چی فحش از بچگیم یاد گرفتم به خودم و بقیه بگم با فریاد
که گند بزنن به ما ملت غیور و همیشه در صحنه
این که دیگه کرایه تاکسی و پول نون و تخم مرغ نیس که سکوت کنیم درباره ش که
جوون یه آدمه
نیس؟
حداقل آینده ی یه آدمه.
می دونین تهش چی می مونه؟
یه آدم... با یه عالمه ترس... یه عالمه استرس مسخره همیشگی... یه عالمه درجا و عقب گرد و بی انگیزگی... یه عالمه گند و کثافت...
و از اونطرفه یه عالمه آدم بی قید که دیگه حتی نگرون زن و دختر و پسر خودشونم نیستن

چند سال پیشا که یه اتفاق مشابه واسه خودم افتاد
تو کلانتری همه بیشعورا می گفتن ینی تو یه جیغ هم نتونستی بکشی؟
بعد اینو که گفتن من شدم آدم بی عرضه ی ماجرا که نتونسته حقشو بگیره
که خاک بر سری شده و اینا
نه
من نتونستم جیغ بزنم
من هنگ کردم.
نتونستم. جیغ که سهل بود، زبونمم بند اومده بود
اما این خانومه که جیغ زد
خیلی هم بلند
اما ما چه کردیم مگه؟
تمرگیدیم خوابیدیم
همین.

دردم میاد از خودم. از این مردم. از مایی که به هم رحم نمی کنم. و به خودمون هم.