۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

that's not the shape of my heart

وقت هایی درست مثل همین لحظه بودنم درد می گیرد. یک جور حرص عجیبی گلوم را می گیرد، بعد انگشت هام را محکم روی این دکمه های بیچاره می کوبم، انگار که مثلن اگر آرام تر این دکمه ها را فشار دهم، حس مزخرفی که سر تا پام را پوشانده منتقل نمی شود. حالا من درست همان جام. عیدی بابا، خواهرک و خواهر زاده را کادو پیچ کردم و گذاشتم توی چمدانی که یک چرخش شکسته و هنوز معلوم نیست که با کدام پرواز به اهواز می رسد. جینگیل مستونی هام را هم گذاشتم توی چمدان. چند تا لاک و گل سر و گل سینه هم گذاشتم. یک جوراب شلواری و کمی خرت و پرت دیگر. حالا همان وقتی است که به جای اینکه مثل بچه آدم بیام و مرگ و مرضم را بگویم، کلمه می بافم به هم. فردا قرار سفر داریم. برای 3 تا گزارش باید راهیِ ساری شوم با مرضیه و مرضیه امروز حرف های خوبی نمی زد از جاده برفی. من دعواش کردم. اما فکر هم کردم که به قول تو، پیر شدن جفای مدرنیته است در حق بشر و آرزو کردم که روز پیریم را نبینم. بعد تو سرت را تکان دادی. مرضیه گفت اگر بمیریم، خانواده ها به زحمت کمتری میافتند چون تعطیلی است و یک تیر و چند نشان می شود. من اما دلم نمی خواهد عیدشان را خراب کنم. برای همین قرار است سالم برویم و سالم برگردیم.
چرند می بافم به هم دقیقن. بعد حالا Helene Fischer  از توی گلوی من انگار دارد داااااد می زند توی گوش های خودم که مای هارت بیلانگز تو یو... دتز ترو... آی کنت گت لاست فلان. بعد من بغضم می گیرد که چرا هارت آدم باید بیلانگز سام بادی الس باشد... بعد به خودم نهیب می زنم که هوی... این را می گذاری تو وبلاگت. عالم می خوانند، رسوا می شوی. بعد مثل همان شب توی پراگ که جواب تو را دادم، جواب خودم را می دهم که یعنی رسوا تر از این مثلن؟ بعد یادم می آید که بیشتر از یک سال از روزی که این را گفتم بت، می گذرد ولی همه چیز مثل همان روز تازه و دست نخورده ست هنوز . مثل سالادی که روش سلفون کشیده باشی و گذاشته باشیش توی یخچال. ایتز اِ لانگ رود... بعد همین طور که می نویسم یک چیزی از لای انگشت هام می تکد روی زمین و گند می زند به خانه.
بعد به خودم می گویم یادم باشد لینک این آهنگ الانی را بگذارم ادامه این پست که دااد می زند: آل آی وانت ایز توو هلد یو... بیکاز یو آر آل دَت آی نید... جاست ویک می آپ... بیفر یو گو... اند کیس می لایک یو وانت استی...اند لت د ورد گو ا وی...
هورمون ها به هم ریخته اند وگرنه دنیا همان گهی است که قبلن بود. مختصر اینکه آرزویی ندارم، کلن خیالبافی است.