۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

عنوانش را بگذارید فریادی که در نطفه خفه شد. خفه اش کردم.

دوباره دستبند سبز بسته ام. انگار یک جور واکنش است در مقابل این همه بلایی که دارد سر دوست و رفیق هام و اصلن گیریم غریبه ها می آید. عاشورا را دوست ندارم. یاد آن شنبه خونین که می افتم، دیگر شنبه ها را هم دوست ندارم. میدان کاج را هم دوست ندارم. از پل حافظ و چهارراه کالج هم می ترسم. دوباره دستبند سبز بسته ام. گیریم که تمام روز، تمام هفته، توی خانه نشسته باشم و هیچ کس نباشد که سبزی روییده بر مچم را توی چشمش فرو کنم.

۲ نظر:

  1. حال کردم با مطلبت.همین جوری

    پاسخحذف
  2. ا.
    فکر خوبیست. آدم گاهی لازم است اعتراض کند و این اعتراض را نشان بدهد؛ حداقل به خودش
    البته مدتی است که فکر می کنم حنای رنگ سبز هم دیگر رنگی ندارد. روزگار بیرنگی شده

    پاسخحذف