۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

ماجرای دختری که در خواب چت می کرد و در بیداری شرمندگی!

دیشب که نه، اما در واقع صبح خوابتو دیدم
خواب خودتو نه، خوابی که داشتم بات چت می کردم
اوووووه از کلی لانگ دیستنس و بلاد کفر
بعد تو ازم گزارش کار می خواستی
می گفتی مگه قرار نبود فلان صفحه ی فلان مقاله رو تا فلان روز حاضر کنی، چی شد پَ؟
بعد من هی می زدم به شوخی و می گفتم دکتر بی خیال، برا همه استاد برا ما هم آره؟
بعد هرچی از این جلف بازیا می کردم راضی نمی شدی که،
خلاصه با کلی شرمندگی از خواب پا شدم
چای گذاشتم
لباس عوض کردم
لباسایی که دیروز شسته بودم و خشک شده بودن رو جمع کردم،
چای رو برداشتم
آوردم خوردم
بعد اما باز خوابیدم
ولی خوب 2-3 ساعت بعدش که بیدار شدم
هنوز شرمنده بودم
بُخدا
حالام می خام بشینم پا مشقام
مرسی به هرحال اومدی به خوابم اونم از این فاصله!