۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه


یعنی من معجزه م. بالشو تکیه دادم به بخاری، خودم به بالش، لپ تاپم بغلم. بعد هی بوی سوختگی میاد هی من می گم "ای بابا ما که ناهار و اینا نذاشتیم، لباسم که رو بخاری نیس. . . خو حتما برا همسایه هاست داره می سوزه."
بعد فلش فوروارد کنین به اینجای ماجرا که بخش غیر قابل توجهی از بالش فروغ قهوه ایِ سوخته و نازک شده بعد کافیه انگشتتو توش فرو کنی تا از اونورش درآد.
بعله.

۱ نظر:

  1. در معجزه بودنت که شکی ندارم
    ولی عاطفه این نوشته ی قبلیت (بدون عنوان) معرکه بود دختر
    یه معرکه ی تموم عیار
    گور بابای هر
    چی آدم حسود و دگم و زبون
    من! شازده ی شرقی این نوشته ات رو خیلی دوست دارم
    خیلی خیلی خیلی

    پاسخحذف