۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

عنوان: هنوز ندارد


چقدر آستین های بلند، شال های بلند، مانتو های بلند، مراقبمان باشند؟
چقدر بیرون های آراسته، درون های آشفته مان را دور می زنند؟
از لاک خودمان بیرون می آییم روزی
بعد بی خیال، لاک سرخ می کشیم بر ناخن هامان
و ماتیک سرخ می مالیم
جمله ها را بی ملاحظه می گوییم
و خط خطی می کنیم اعصاب فرشته ها را

بی خیال، زن بودنمانِ را جار می زنیم
و بی هراس، ماله می کشیم بر خیال های خامی که قرن ها توی ذهنِ زنانگی مان ریخته اند
بر سفره های عقد
بر حلقه های طلایی
بر مِهرهای اجباری
بر تورهای سفید و چادرهای سفیدِ گل دار پر از نجابت
دیگر به این راحتی نمی گذاریم خونمان را بریزند
و در میانه ی آه و عرق
هلهله سر دهند

بعد قدم می زنیم
اتفاقی می رسیم به دریا
همین دریای شمال خودمان – بماند که جنوب خودمانی تر است –
بی خیالِ شال های بلند، مانتوهای بلند
بی خیالِ خیال های جویده شده
و به کوری چشم های زیبایی ندیده
دامن های سفیدِ چین دار می پوشیم
با گل های زرد و آبی
پشت هیچ شال و مانتویی قایم نمی شویم اما
- ما دخترکان گیس بریده –
گیس هامان را می سپاریم به دست باد
می خندیم حتی
بی خیالِ گوش های حریص لطافت
کلفت می خندیم اصلا
آنطور که همه ی حبس شده های انبار شده توی سینه مان
رها شود روی شن ها
بعد خودمان را گره می زنیم
به دریا
و به آفتاب

با همه این ها اما،
مادرانه
برای دریا که روی پایمان یله شده است
لالایی می خوانیم