۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

دو مردی که دوستشان می دارم... زیاد.

آینه پر می شود از جوانی خاطره ها
تن تو و شرم من و خاموشی پنجره ها

طلوع کن
طلوع کن
بر این ستاره مردگی
که از تو تازه می شود
این خلوت سرخوردگی

اشاره کن
که من به تو
به یک اشاره می رسم
رنگین کمان من تویی
که به ستاره می رسم
من به تو شک نمی کنم
طلوع کن طلوع کن
...

دو تا مرد هستن که من دوسشون دارم و اینا. 
خیلی بی ربطن به هم. اما هر دوشون به من فرصت برای تجربه ها و خاطره های خوب دادن: خاتمی و ابی!
دو ساعت پیش با داریوش گریه می کردم و حالا با ابی...
حال کردم. دیوانه کنندس.

اگه دم دستتونه، همین الان آلبوم طلوع/79 رو گوش بدین. شرط می بندم حالتون عوض می شه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر