۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

I haven't really ever found a place that I call home /I never stick around quite long enough to make it


حالا گیریم که من شش سال هم خانه نبوده باشم، گیریم که بعد از آن سه و نیم سال که با همه چیزم برگشتم خانه و یک سال هم ماندنی نشدم، هیچ کدامتان، مثل خودم فکر نمی کردید دوباره برگردم. حالا آمده ام اما. چه قدر ماندنی باشم خودم هم نمی دانم، حتی اگر هم نمی آمدم، هیچ کدام اینها دلیل نمی شد که تختم را جمع کنید، اتاقم را غصه دار کنید، بعد هم هرچیزی را که دیگر به دردتان نمی خورده از فرش های اضافه گرفته تا میز و تلویزیون قدیمی را بیارید بگذارید این تو، که من توی اتاق خودم حس زندگی کولی وار داشته باشم. حالا دلخورم. تمام آن مدت هم که می دیدم یا می شنیدم گزارش این کارهاتان را دلگیر می شدم.

۱ نظر:

  1. کوچک تر که بودم هیچ وقت اتاقی برای خود نداشته ام
    و این کودکانه ترین حقیقت تلخی است که خلأ آن تا همیشه با من است!
    همین را غنیمت بدان که مفهوم آن اتاقی را که حالا بی آنکه بخواهی تغییرش داده اند خیلی ها نمی دانند
    نمی فهمند!
    -شازده شرقی-

    پاسخحذف