۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

ما

حکایت ما آدم ها مثل خیار است. مثل این خیارهای زیادی که بابا خریده، مامان نَشُسته و فقط توی چند تا بسته جداگانه گذاشته توی یخچال و من ساعت 6و نیم امروز، از درد بیخوابی شستمشان و حالا گذاشته ام روی میز، زیر باد کولر تا خشک شوند!

ماجرا اینطوری است که وقتی بابا به جای دو سه کیلوی مصرف یک هفته مان می رود 10کیلو خیار می خرد آن هم بی هیچ مناسبتی، خیلیشان اضافه می آید، مامان هم حرصش می گیرد نمی شورد طفلکی ها را. و نتیجه اینکه از شدت تراکم وضعشان وصف شدنی می شود. توی بعضی بسته هایی که توی یخچال گذاشته مامان، تعداد خیارها کمتر بوده، عموما کمی پژمرده شده اند اما سالم اند خیارها. بعضی ها را اما پیداست بی حوصله یا با عجله چپانده توی بسته های پلاستیک. بعد یکیشان که گند شده، گند زده به خیارهای دور و برش و یک جور باحالی هم بیچاره ها را خراب کرده، مثلا یکی فقط ته اش به آن خیار نزدیک بوده و فقط همان جاش گند زده، یکی عمودی بوده و وسطش گند زده و . . .

اما حکایت ما آدم ها. هرچی تراکممان بیشتر باشد در یک جایی، هرچقدر فشرده باشیم پیش هم، نفس که نمی توانیم بکشیم هیچ، گند هم که می زنیم هیچ، اطرافی هامان را هم ناخواسته می کشیم به گند.

حالا هم که گذاشتمشان خشک شوند، حواسم بود با فاصله روی پارچه خشک کن بگذارمشان، که نچسبند به هم، راحت نفس بکشند به جای این دو- سه روز و خشک شوند.

۳ نظر:

  1. سلام عاطفه جان
    مبارک است اینجا
    طرز بیان لحظه هایت را دوست دارم
    همان است که می نویسی
    و اما
    سیاهی خانه ی مجازی ام
    مفهوم تابلویی را جار می زند
    نمی شنوی؟!

    پاسخحذف
  2. این سیستم پیچیده ی نظر دهی را سر و سامانی بده دوست جان!
    پدرمان درآمد تا بگوییم این نظر دهنده ی بالایی همان خودمانیم که هستیم!
    -شازده ی شرقی-

    پاسخحذف
  3. سروته ش تنهايي ست . بی گزیر . نچسبند/ نچسبیم.چه به تر که . کو گوش شنوا؟ کو

    پاسخحذف