۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

یک رابطه وقتی دوام می‌آورد که "احترام" وجود داشته باشد



همیشه راز دوام رابطه مامان و بابا برام سوال است. عجیب است. اینکه دو نفر، با دو خانواده متفاوت، با دو تعریف اجتماعی متفاوت، با دو پیشینه متفاوت، با تجربه های سخت خانوادگی و مالی و . . . در سال‌هایی که عروس، داماد را ندیده بله می‌داد، خودشان همدیگر را دیدند، پسندیدند، و به رغم مخالفت‌های مادربزرگ [به پشتوانه حمایت پدربزرگ مادری‌م] با هم ازدواج کردند. حالا اما، یعنی در واقع توی همه این سال‌ها، به نظرم پدر و مادر خوشبخت‌ترین زوج فامیل بوده‌اند. خوشبخت شاید تعبیر خوبی نباشد، وقتی هشت سال اول زندگی مشترک آدم، هانی‌مون آدم زیر آتش جنگی که در دو قدمی‌ش برقرار است، بگذرد. البته من آن سال‌ها موجودیت خاصی نداشتم، اما بعدش که خیلی بچه‌تر بودم، خوب یادم هست، مامان همیشه یادآوری می کرد، بابا که خانه آمد، حتما خودمان برویم سلام کنیم و "خسته نباشید" بگوییم. یادم هست که بعد از شام و ناهار بابا می‌گفت "مادرتان غذا حاضر کرده، خسته است شما جمع کنید، نفسی بکشد." حتی قبل‌ترش یادم هست، وقتی ما مثلا خواب بودیم و مامان داشت ظرف می‌شست و آخر شب آشپزخانه را مرتب می‌کرد، بابا توی چارچوب در آشپزخانه منتظر می‌شد و با هم حرف می‌زدند.
انقدر از این چیزهای کوچک دوست‌داشتنی توی زندگی‌م دیده‌ام، که تصور اینکه مرد زندگی‌م این چیزها را نفهمد، محافظه‌کارم کرده. فکر می‌کنم، زندگی بدون این چیزهای کوچک، قابل تحمل نیست.
امروز صبح همینطور که داشتم توی آینه به موهام غذا می‌دادم و مرتب‌شان می‌کردم، به ذهنم رسید که یک رابطه می‌تواند به هر دلیلی شکل گرفته باشد. آدم‌ها حتی می‌توانند با عقل، عاشق شوند. اما به نظرم این‌ها دوام هیچ رابطه‌ای را تضمین نمی‌کنند. یک رابطه وقتی دوام می‌آورد که "احترام" وجود داشته باشد. توی کوچکترین چیزهای زندگی. همین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر